لیبرال دموکراسی و انسجام یا سازگاری درونی؟
از همین جا، با توجه به مطالب بالا، این تردید در ذهن پدید می آید که آیا نظریه لیبرال دموکراسی می تواند دارای سازگاری و انسجام درونی باشد؟ اگر لیبرالیسم و سرمایه داری به لحاظ تاریخی و به لحاظ منطقی همبسته و همزیست می باشند، از آنجا که لازمه دموکراتیک بودن برابری است، همزیستی لیبرالیسم و دموکراسی امکان پذیر نیست .از نظر مک فرسن لیبرال دموکراسی که غرب مدرن این همه به آن می بالد )دارای تناقض و ناسازگاری درونی است( زیرا با توجه به ریشه های تاریخی و اجتماعی آن در فردگرایی ملکی، عیب و ایرادهای فراوان دارد .به نظر او، در جامعه و اندیشه غربی، لیبرالیسم مقدم بر دموکراسی بوده است، و فردگرایی ملکی نیز مقدم بر لیبرالیسم بوده و آن را شکل داده است؛ اما فردگرایی ملکی و دموکراسی سازگارند و عنصر دموکراتیک آن را، عنصر قدرتمند دیگر که با آن ناسازگار است جدا از توان انداخته است .مک فرسن ریشه های نظریه سیاسی فردگرایی ملکی را تا به قرن هفدهم، بویژه تا به نخستین و بزرگترین فیلسوف سیاسی مدرن، تاماس هایز، دنبال و ردیابی می کند.
)لسناف، مایکل ایچ، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهمی، نشر کوچک، چاپ اول، تهران 1378 . صص 150 - 148 )فردگرایی ملکی چه معنایی دارد؟ مک فرسن فردگرایی ملکی را چنین تعریف می کند: فرد اساساً و ذاتاً مالک شخص خویش یا توانایی های خویش تصور مشود که از بابت آنها هیچ دینی به اجتماع ندارد، فرد نه به صورت بخشی از یک کل و اجتماعی بزرگتر، بلکه همچون مالک خویشتن در نظر گرفته می شود. )همان صص 150 - 148 ( پرفسور اندرولوین بر اساس ملاحظات نظریه لیبرال دموکراسی عمدتاً لیبرال و فقط به طور بسیار نحیفی دموکراتیک است و بواقع باید اضافه کنم که نهادهای « : می نویسد سیاسی متناسب و ملازم نظام های لیبرال دموکراتیک همچون دولت نماینده و نظام حزبی، بیش از آنکه عامل و مجری ارزش های لوین، ( » دموکراتیک باشد می تواند در عمل به آنها پشت کند... من قایل هستم که این نظریه اصالتاً نمی تواند دموکراتیک باشد اندرو، طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسی، ترجمه دکتر سعید زیباکلام، سمت، تهران، چاپ اول، 1380 صص 31 - 30 ( لوین در اگر فقط با چشمی باز به پیرامون خود بنگریم خواهیم دید که شهروندان دولت های لیبرال دموکراتیک از اکثر ادامه می گوید همان ص. مزایای پیش بینی شده یک حیات اساسی اصالتاً دموکراتیک و حتی از بسیاری از محاسن آزادی نیز محروم هستند 32 )راه حل تعلیم و تربیت؟ آیا لیبرال دموکرات ها می توانند مشکل ناسازگاری و تناقض نظریه را با تعلیم و تربیت شهروندان حل نمایند؟ به عبارتی لیبرال دموکرات ها می توانند بگویند: این مشکلات زمانی رخ می دهد که ما فقط به نام نظام لیبرال دموکراتیک بسنده کنیم. در حالی که از آنجا که نظام های سیاسی لیبرال دموکراتیک مستلزم شهروندانی لیبرال دموکراتیک می باشد، شهروندان آموزش و تربیت یافته بر اساس نظریه لیبرال دموکراسی قادر خواهند بود همواره حریم انتخاب های خصوصی یکدیگر را مراعات نموده و با آگاهی های کامل لیبرالیستی و دموکراتیک به آزادی دیگران ارج و حرمت نهند. در چنین صورتی نظریه لیبرال دموکراسی به یمن شهروندانی تعلیم و تربیت یافته، تلائم و سازگاری درونی خواهد یافت. به طور نمونه این عبارات بر چنین اما نهادهای لیبرالیسم به تنهایی نمی توانند ما را به چنین وضعیتی )اندیشه و التزام به برابری( قادر سازند... « : راه حلی دلالت دارد بنابراین ما به نهادهایی نیازمندیم که ما را به انتخابات آگاهانه )بر مبنای آزادی و برابری( توانمند سازد و در عصر ارتباطات و تعلیم و تربیت برتر رسانه ها و دانشگاه ها در این زمینه دارای اهمیت بوده و سرنوشت ساز هستند Calder,Gldeon and...,Liberalism and social Justice printed,in Great,in Britain.2000 p.40 ( اما لیبرال دموکرات ها باید روشن سازند ما دام که هیچ مبنای مضبوط و مشخصی برای تعیین مرزهای عمومی و خصوصی قایل نیستند و به نفی هرگونه ارزش و مبنای مطلق و ثابت می پردازند. و به غیر از منفعت و لذت مبنایی دیگر نمی شناسند، شهروندان را چگونه و به چه چیز می توان آگاه سازند، آنان را به چه سمت و سویی سوق داده و دارای چه بینش و کدام گرایش می سازند. تا شهروندان با آن بینش وگرایش حریم خود را از دیگری بازشناسند و مهم تر از آن قدرت و توان کنترل خویشتن و پاس گذاردن به حریم دیگران را داشته باشند؟ لیبرال دموکرات ها همانگونه که خواهیم دید )ر.ک فصل تزلزل مبانی همین مقاله( از یک سو اصل ثابت و ارزش های مطلق ادیان و اخلاق را فرسوده و بی مصرف می شمارند و مبانی و قضایای ثابت اخلاقی و حقوقی را انکار می نمایند و به تصریح خود هیچ مبنایی جز منافع، شادیها، لذت ها و خواسته های متغیر و متلون نمی شناسند، برای تعلیم و تربیت شهروندان، آنان را به کدامین خط کش و معیار تجهیز می کنند تا در کشاکش منافع و مصالح خصوصی و عمومی بتوانند هم دموکراتیک و هم لیبرالیستی عمل نموده و از اقتضای هیچ یک از آن دو عدول ننمایند. به تعبیر دیگر زمانی می توان فردگرایی افراطی را با تعلیم و تربیت تعدیل وتنظیم نمود و آن را با ارزش های دموکراتیک منطبق ساخت که ارزش های معین و ثابتی وجود داشته باشند تا شهروندان بر اساس آنها تربیت شده و آموزش ببینند، اما آنجا که مبنایی جز منافع متغیر وجود ندارد آموزش و پرورش به منظور تعدیل و تنظیم فردگرایی افراطی و منافی با دموکراسی چگونه ممکن خواهد بود؟!اگر بخواهیم با یک استعاره ی هندسی همه مصالح و منافع دموکراتیک یا عمومی را در یک دایره و همه مصالح و منافع خصوصی یا فردی را نیز در دایره ای دیگر به تصویر آوریم به طوری که همدیگر را قطع نکرده و هیچ یک به دیگری تجاوز و تداخل ننمایند، لیبرال دموکرات ها به علت نفی همه اصول و مبانی ثابت دینی، اخلاقی و ارزشی و به علت این که مبنا و معیاری جز برای خود باقی نگذارده اند هرگز توان ترسیم چنین دو دایره ای را ندارند. زیرا به میزان لرزانی و » اصالت سود بیشتر « و » منفعت « لغزان بودن منافع و خواسته ها دو شکل فوق با خطوطی موج زن و سیال گاه در حال تجاوز و تقاطع با یکدیگر و گاه متفاوت و متمایز از همدیگر بوده و بلکه هیچگونه خطوط منظم و مشخصی شکل نمی یابد تا آن دو دایره نقش گرفته و ترسیم پذیرد. و این مشکل زمانی آشکارتر می گردد که به اصالت فرد در لیبرال دموکراسی، و به این که هرفرد باید برای خود دایره ای حداکثری ترسیم سازد )مسأله حداکثرسازی نفع( توجه کافی نموده باشیم. اندرو وینسنت معتقد است تأمین رضایت و منافع فردی آحاد جامعه ناممکن است و خود لیبرال ها نیز که به ناممکن بودن آن توجه دارند هرگز چنین استدلالی نمی کنند و به همین علت با جهت گیری کلی استدلال های خود در تضاد و ناسازگاری قرار گرفته اند. )ایدئولوژی های سیاسی مدرن ص 80 ( حسن بزرگ کتاب "درباره ی آزادی" نوشته جان استوارت میل این است که مسأله مورد بحث را که هرنظریه ی لیبرال دموکراسی ناچار است با آن مواجه گشته و پاسخگوی آن باشد تا طرح موفقی از نظریه لیبرال دموکراسی ارایه دهد، به طور مستقیم و صریح مطرح کرده و بررسی می کند میل در این کتاب در جستجوی یک راه حل ضابطه مند بدین مسأله است. اندرو لوین می گوید: نظر من میل تا سرحد امکان تلاش های خود را کرده است، اما درعین حال این تلاش ها به شکست می انجامد.میل مسأله ای را که این چنین بارز و برجسته مطرح می کند و این چنین متهورانه با آن مواجه می شود به طور رضایت بخشی حل نمی کند. برای فرار از این مشکلات برخی از لیبرال ها مجبور شده اند تا به قول برخی از منتقدان، نوعی وفاق اخلاقی یا اجتماعی را به طور پنهانی وارد کنند. هایک بعد از شرح و بسطی طولانی درباره ی اهمیت مسئولیت فردی و مغایرت آن با مسئولیت جمعی، خود را درگیر دفاع از لوازم و ضعف های استدلال خود نساخته و در عوض می کوشد تا جامعه را مجموعه ای از قراردادهای اخلاقی بداند که فرض شده است همه ی افرادی بدون فکر کردن آن را می پذیرند. وینسنت می گوید این را می توانن نوعی ترفند و تردستی تلقی کرد. )همان ص 80 ( شاید مقصود وینسنت از تردستی و ترفند این است که اگر لیبرال ها قرارداده های اخلاقی را مبتنی بر ارزش های ثابت بدانند این بروشنی اعلام ابطال مبانی مهم لیبرالیسم و دست شستن از آنست و اگر قراردادهای اخلاقی را مبتنی بر ارزش های ثابت نشمارند. هم چنانکه که نمی شمارند، این راه حل، یعنی وارد کردن پنهانی اصول اخلاقی، مشکلی را حل نخواهد کرد و انتقادهای گذشته را مرتفع نمی سازد، زیرا برای ترسیم دایره منافع جمعی و دایره منافع فردی نیاز به اصول اخلاقی و حقوقی
مبتنی بر ارزشهای ثابت داریم. لیبرال هایی که فقط به اخلاق پناه برده اند با توجه به مواضع لیبرالیسم در مورد نفی ارزش های اخلاقی بواقع دست به یک تردستی و ترفند زده اند .اکنون سؤال این است که برای این ناسازگاری و تعارض بین دو جزء لیبرالیسم و دموکراتیک چه باید کرد؟ به نظر می رسد راهی به جز آنچه امروزه کشورهای لیبرال دموکرات طی کرده اند وجود نداشته باشد. اگر ما نهادهای شاخص نظام های سیاسی لیبرال دموکراتیک را مورد دقت قرار دهیم، آشکار « : لوین در این زمینه می نویسد طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسی ص ( » می گردد که حاکمیت مردمی فی الواقع در عمل، گرچه نه در نظر، وانهاده شده است188 (. بدینسان تنها راه باقی مانده برای لیبرال دموکرات ها این است که مؤلفه دموکراتیک را وانهاده یا تا حد امکان، هرچند بدون صراحت، تضعیف نمایند ناسازگاری - درونی لیبرال دموکراسی با رویکرد روانشناسی اجتماعی در روانشناسی اجتماعی مفهومی تحت عنوان شخصیت دموکراتیک مورد بحث قرار گرفته است. نخستین کسی که به بحث ازمفهوم شخصیت دموکراتیک در عرصه سیاست و حکومت پرداخت، هارولد لاسول بود، او شخصیت یا منش دموکراتیک را دارای چهار ویژگی اصل می دانست: بارز بودن و اجتماعی بودن در نتیجه روابط گسترده با دیگران، ترجیح ارزش ها و نیازهایی که مورد توجه و طلب دیگران نیز هست، اعتماد به نیک سرشتی بنیادی انسان ها همراه با اعتماد به نفس و رسوخ این سه ویژگی در ناخودآگاه فرد. منظور از شخصیت دموکراتیک در روانشناسی اجتماعی، آن نوع از شخصیتی است که مستعد مشارکت در حیات عمومی باشد و زندگی سیاسی را عرصه ی فعالیت میان افراد برابر بداند و از سلطه جویی بر دیگران و پیروی کورکورانه از قدرمندان بپرهیزد. )درس های دموکراسی برای همه ص 102 ( اما اگر شخصیت دموکراتیک، شهروند را به برابری و عدم سلطه جویی بر دیگران می خواند، در مقابل مؤلفه لیبرالیسم بویژه در روایت بنتامی آن، یعنی روایت معمول و رایج، شهروند را به بودن بر مبنای فردگروی دعوت می نماید و در برخی روایت های دیگر نیز، چنانکه » حداکثرساز نفع « فردگرایی اتمی و ملکی و بیاموزد. بنابراین رویکرد روانشناسی اجتماعی نیز بر ناسازگاری و عدم » فضیلت خودخواهی « گذشت، درصدد است تا شهروند را انسجام نظریه لیبرال دموکراسی صحه می گذارد. البته لیبرال هایی که به تازگی گرایشات اجتماعی و سوسیالیستی را در مقام نظریه پردازی اعمال کرده اند تا حدودی خود را از انتقادات برآمده از مبنای فردگرایی افراطی خلاصی می بخشند، اما هم چنانکه پیش از این نیز اشاره شد سنت لیبرال دموکراسی در عمل و واقعیت های مشهود، از آن انتقادها تبرئه نگشته است. افزون بر آنکه انتقادات برآمده از مشکل دوم یعنی عدم امکان ترسیم و تعیین دایره های خصوصی و عمومی و تداخل و تجاوز آن دو به یکدیگر، بر مبنای نفی ارزش های مطلق، در لیبرالیسم، آنان را رها نمی سازد.
تزلزل مبانی در لیبرال دموکراسی
از مطالب بالا ریشه و علت بخشی از مشکلات لیبرال دموکراسی و یکی از علل مهم ناسازگاری درونی و عدم انسجام این نظریه به دست می آید. دانستیم که لیبرال دموکراسی هیچ مبنای مضبوط و مشخصی برای تعریف منافع و مصالح ندارد. در این نظریه مبانی حقوق و اخلاق فقط به خواسته یا منفعت ارجاع و تحویل یافته و هرگز از منافع ثابتی همچون خدا یا خرد و ارزشهای مطلق و مستقل قابل اتخاذ نیست، عقل یا خرد در لیبرال دموکراسی تنها به صورت عقل ابزاری قابل استفاده و استناد است. عقل ابزاری حق تعیین محتوا و هدف را ندارد، بلکه فقط به تعیین و تطبیق وسایل و ابزارها برای رسیدن به اهداف می پردازد. اما اهداف از کجا پدید آمده اند؟ جرمی بنتام پاسخ می دهد: این خوف و رجاها و خواسته ها و آمال اند که اهداف اعمال ما را مشخص می کنند و تنها کار عقل جستجوی وسایل آن اهداف و بیشینه سازی )احداکثرسازی( نفع است. عقل در نزد لیبرال دموکرات ها همانطور که هیوم است )طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسی ص » برده عواطف « اعلام کرده است 50 رساله ی « (جان استوارت میل نیز در کتاب اعلام می دارد که از هرگونه مزیت قابل اخذ در ایده ی حقوق انتزاعی به منزله امری مستقل از منفعت صرف نظر » درباره ی آزادی پازارگاد، بهاء الدین، ( » کرده و اصل نفع و سودمندی را به منزله بالاترین مرجع درباره ی تمام امور اخلاقی قلمداد می کند مکتب های سیاسی، انتشارات اقبال ،تهران، چاپ اول.ص 46 ( بنابراین می توان نتیجه گرفت که نظریه لیبرال دموکراسی به علت فقدان ارزش های الهی و عقلانی و استوار بودنش بر اهداف و ارزش های برگرفته از خواسته ها و منافع بر بنیادهایی متزلزل و متلون استوار است.با توجه به این حقایق است که ذهن به طور عمیق، به علل ناکامی لیبرال دموکرات ها در فصل گذشته پی می برد و به خوبی درک می کند که چرا جان استوارت میل و سایر لیبرال دموکرات ها در ترسیم دو دایره یادشده ناکام مانده و در ارایه یک نظر سازگار به لحاظ درونی توفیق نیافته اند.